اردی.... بهشت .....جهنم.....!!!!!!
ایلینم تصمیم گرفته بودم خاطرات بد واست ننویسم اما این ماه خیلی اتفاقای ناخوشایند واسمون افتاد... 2 هفته پیش عمه محبوبه مریض شد و مجبور به زایمان اما نینی خیلی کوچولو بود و ما از دستش دادیم اتفاق تلخی بود... فرداش من و شما داشتیم میرفتیم خونه مامانی شیرین نمیدونم چی شد خدا منو نبخشههه تصادف کردیم خوشبختانه تو تو کریریت بودی و چیزیت نشد اما خیلی ترسیدی مامانیی بببخشیددددددد خدا تورو دوباره داددددد اما من هم زبونمو گاز گرفتم و تا 1 هفته فقط مایعات خوردم و هم این که بدنم کوفته شد و خوردم تو فرمون و ... اما خدا رو شکر صدمه جدی نبود فقط خدا رو شکر تو چیزیت نشد منو ببخش مامانی ترسوندمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت و از همه این اتفاقا بدتر این بود...
نویسنده :
عسل
11:57